رسانه ها ساختار توسعه فرهنگي را متحول مي كنند
منبع:روزنامه قدس 
ابن خلدون در مورد هويت ما بر اين باور است كه:«فضا و محيط ما، پر از پيامهاي خوب و بد است و اين فضا هويت ما را تشكيل مي دهد.» با اين تعبير مي توان رسانه ها را محيط برتر ناميد ، به عبارت ديگر رسانه ابزار و واسطه اي است كه پيوسته بر رفتار ، كردار ، احساسات و تفكر انسان نفوذ مي كند. اگر رسانه هاي ارتباطي را به عنوان دستگاه عصبي تلقي كنيم ، بايد براي فهم و درك رسانه ها به نحوه زندگي در قرن حاضر مراجعه نماييم. رسانه ها مي توانند فرهنگ و هويت افراد را تغيير داده و يا به آن شكل دهند.امروزه در دنياي صنعتي 50 تا 80 درصد از نيروي كار فعال در بخش ارتباطات مشغول فعاليت هستند، علاوه بر آن مردم كشورهاي توسعه يافته بيش از 6 تا 7 ساعت از وقت خود را صرف ارتباطات مي كنند.اغلب اين كشورها در عرصه رسانه هاي ارتباطي، خود توليد كننده اطلاعات هستند و از پيشرفتهاي رسانه اي نيز براي توليدات خود بهره مي جويند.برخي مفاهيم ، مسايل و روندهاي مهم ارتباطات و فرهنگ توجه نظريه پردازان رسانه هاي جمعي را بويژه در طي قرن حاضر به خود معطوف داشته اند .
همراه توسعه ، موضوع نقش رسانه ها براي ساختن جامعه در اين مباحث امري محوري است و تأمل بيشتري را در خصوص چيستي بناي جامعه ايجاب مي كند. امروزه توسعه رسانه ها و توسعه جوامع رابطه مستقيم و تنگاتنگي با يكديگر يافته اند، شايد از همين روست كه مفاهيمي چون «روزنامه نگاري توسعه» و «اخبار توسعه» بيش از هر زمان ديگري توجه برنامه ريزان فرهنگي ، اجتماعي و اقتصادي كشورها را به خود معطوف ساخته است. «آگارولا» روزنامه نگارهندي و مسؤول پيشين ارتباطات در توسعه ملل متحد در آسيا و اقيانوسيه، معتقد است: روزنامه نگاري كه در بخش توسعه فعاليت مي كند، بايد به صورت انتقادي، مناسبت برنامه هاي توسعه را از جنبه نيازهاي محلي و ملي، مورد ارزيابي قرار دهد.
از زمان آغاز گفتمان ارتباط ميان رسانه ها و توسعه ، يعني پايان جنگ جهاني دوم، بيش از نيم قرن مي گذرد. در اين مدت، نظريه پردازان و انديشمندان عرصه ارتباطات ديدگاههاي متفاوت و گهگاه متضادي ارايه داده اند. برخي چون «مك لوهان» واضع دهكده جهاني، منشأ تحول در جوامع را رشد و گسترش رسانه ها و به عكس برخي از نظريه پردازان نو انديش عصر جديد، رسانه ها را محصول و نتيجه توسعه مي دانند. در اين بين عده اي نيز معتقدند رسانه ها مي توانند هم محرك توسعه باشند و هم نتيجه آن.اين عده بر اين باورند كه اگر به وجه منفي اين نظريه توجه شود، رسانه هاي كشورهاي توسعه نيافته و حتي در حال توسعه مي توانند هم باعث تشديد توسعه نيافتگي باشند و هم نتيجه آن. مقوله ارتباطات و توسعه، زمينه در مطالعات و برنامه ريزيهاي نو سازي بعد از جنگ جهاني دوم دارد. در نخستين نظريه هاي مطرح شده در دهه 50 ميلادي، براي نو سازي جوامع به نقش ارتباطات در توسعه توجه شد. در آن ميان، توسعه را عملاً مترادف با رشد اقتصادي دانسته و به همين دليل نقش ارتباطات در زمينه رشد اقتصادي تعريف شد.
در اين نظريه ها نقش ارتباطات در توسعه، انتقال دانش فني و دستورالعملهاي دانش اقتصادي است. اين ديدگاهها كه رسانه ها را اشاعه دهنده نگرشهاي جديد و توسعه اقتصادي مي دانند، عموماً ديدگاههاي خوشبينانه اي نسبت به ارتباطات دارند. نظريه پردازاني مثل لرنر، شرام، پاي و راجرز در اين دايره جاي مي گيرند. مرحله دوم نظريه ها تحت تأثير عوامل سياسي و آگاهيهاي اجتماعي شكل مي گيرند. در اين مرحله، رسانه ها و ارتباطات را حاملان انديشه هاي مسلط توسعه در نظر مي گيرند. در مقابل، كشورهاي در حال توسعه يا جهان سوم، آن را در برگيرنده يك نقش تسهيل كننده براي ورود ديدگاههاي سرمايه داري مسلط و تغيير ارزشها و هنجارها در جامعه مي دانند و اينجاست كه مطالعات انتقادي شامل وجه غالب مباحث ارتباطات و توسعه مي شوند. متفكراني مثل شيلر و بخشي از نظريات جديد راجرز از آن جمله اند كه معتقدند به جاي الگوي واحد و خطي، بايد الگوهاي متناوب يا مسير متفاوت توسعه در كشورهاي مختلف را به كار گرفت. بسياري از محققان و انديشمندان جهان سومي مثل فريره، بنتهام و تهرانيان، مطالعات ارتباطي و توسعه با نگاهي انتقادي را دنبال مي كنند.
مرحله سومي كه در سير مطالعات ارتباطي و توسعه مي توان مطرح كرد، پيشرفتهاي سريع فناوري اطلاعات و ارتباطات را چه در زمينه ارتباطات راه دور و چه در زمينه هاي رايانه مد نظر دارد. در اين مرحله، سه حوزه جديد مطالعاتي مطرح مي شود. يكي مطالعاتي كه بر مباحث جديد جامعه اطلاعات و اقتصاد اطلاعات توجه دارند و مبتني بر اين هستند كه ما وارد يك دوره فراصنعتي شده ايم و لذا با الگوهاي قبلي نمي توان نسبت بين ارتباطات و توسعه را بررسي كرد. لذا بايد الگوها و چارچوبهاي جديدي را برگزيد. دوم، نظريه هايي است كه به وجه اجتماعي و سياسي در مرحله جديد بر مي گردد و شكافهاي موجود و فزاينده در زمينه ارتباطات و اطلاعات را مطرح مي كنند و به همين دليل به دنبال يك نوع برابري در جريان اطلاعات هم در سطح ملي و هم در سطح بين المللي هستند. در اين زمينه، نظريه هايي مثل شكاف آگاهي را مطرح مي كنند و آن را متأثر از شكافي مي دانند كه در دسترسي به منابع اطلاعاتي وجود دارد. بنابراين، بر آزادي و برابري در توزيع و انتقال اطلاعات تأكيد دارند. مرحله سوم، مرحله نو و مبتني بر نوعي مطالعات پست مدرن است كه به فراساختارگرايي و فرانوين گرايي و نظاير آن توجه دارد. اين گروه در توصيف و تبيين وضعيت جديد ديدگاههاي انتقادي چپ گذشته را به خدمت مي گيرند؛ يعني در نقد جهان اشباع شده از رسانه و نقد زندگي در دنياي مجازي، به پديده هايي مثل بروز بي خبري يا بدخبري در وضعيت جديد مي پردازند.
اگر مطالعات ارتباطي را بويژه به جوامع در حال توسعه تعميم دهيم، به اين نتيجه مي رسيم كه رسانه ها هم محرك توسعه اند و هم نتيجه آن. به عبارت ديگر، رسانه ها در وجه منفي هم مي توانند عامل توسعه نيافتگي باشند و هم نتيجه توسعه نيافتگي؛ يعني ساخت اجتماعي و سياسي توسعه نيافته، ارتباطات توسعه نيافته هم دارد و اين ارتباطات توسعه نيافته دوباره ساخت اجتماعي و ساخت سياسي توسعه نيافته را تشديد مي كند. در هر صورت، نبايد از خاطر برد كه مقوله ارتباط، فراتر از رسانه و حتي سازمان رسانه است. گاهي اين دو مفهوم را به يك معنا مي گيريم، يعني تصور مي كنيم هرچه دامنه رسانه ها افزايش پيدا كند، به همان اندازه هم ارتباطات گسترش پيدا مي كند. در حالي كه اين گونه نيست. گاه خود رسانه مي تواند نقش نارسانه را هم ايفا كند. اگر مفهوم اعتماد وجود نداشته باشد، هر قدر رسانه توسعه پيدا كند، به همان نسبت بي اعتمادي توسعه پيدا مي كند. يعني هر قدر تعداد گيرندگان راديو و تلويزيون يا شمارگان روزنامه و نشريه زياد باشد و پذيرش در مخاطبان وجود نداشته باشد، اين امر دليل بر ارتباط كامل نمي شود، چون الزاماً توسعه كمي به برقراري جريان ارتباط منجر نمي شود.
دوم اينكه در جوامع توسعه نيافته نقش ساختار سياسي و ساخت اجتماعي در مقياس با ارتباطات به عنوان متغير اصلي عمل مي كند. يعني ساخت قدرت متمركز همراه با جامعه مدني ضعيف يا فقر جامعه مدني، در مجموع به ساخت ارتباطي توسعه نيافته منجر مي شود. به اين دليل رسانه هاي توسعه نيافته هم محصول جامعه توسعه نيافته هستند و هم توسعه نيافتگي را تشديد مي كنند. بنابراين، ارتباط يك رابطه انساني است كه بخشي از آن توسط رسانه از حالت بالقوه به بالفعل درمي آيد. گرچه شايد هم به بالفعل تبديل نشود. براي اينكه مفهوم ارتباط را بفهميم، خوب است به مقوله ضد آن هم توجه كنيم. در برابر فرايند ارتباط، ما با دو عنصر خاموشي و سكوت و يا پارازيت مواجه هستيم كه اين خود نوعي از اختلال ارتباطي است. همان طور كه در برابر توسعه، زوال را داريم. يعني اگر توسعه در جامعه اي رخ ندهد، منابع ثروت و قدرت رو به زوال و نابودي ميروند. در شرايطي ارتباط مي تواند با پارازيت انجام شود يا در برابر آن خاموشي قرار گيرد. منظور از خاموشي، عنصر ضد ارتباطي آن است، نه عنصر ارتباطي. چون در يك زمان، سكوت خود يك ارتباط است و فقط پيامي رد و بدل نمي شود.
در جامعه اي كه چنين وضعيتي حاكم است و مطبوعات در انتخابات نقش تأثيرگذار گذشته را نداشتند، ناشي از يك نوع اختلال ارتباطي يا تركيبي از بي ارتباطي يا بد ارتباطي است كه در سطوحي از جامعه رخ مي دهد و محل وقوع آن هم عمدتاً در ميان نخبگان است. اين امر متأثر از عوامل مختلفي است. يكي شبكه اي شدن جامعه؛ بدين معنا كه اكنون هر فردي نقطه تلاقي رسانه هاي مختلف قرار گرفته كه گهگاه هم جهت و هم سو نبوده و نيستند و ديگري هم رقابتهايي است كه بين رسانه هاي جديد و قديم رخ داده است. مشخصاً مي توانيم بگوييم، نقش مطبوعات تحت تأثير رشد رقباي جديدي مثل صنعت وبلاگ نويسي و رسانه هاي الكترونيك است. اين عوامل سبب شده نقشها تا حدودي متداخل و مبهم شوند. هر رسانه اي بيش از آنچه رسانه ديگر را نابود كند، آن را متحول مي كند. كما اينكه وقتي تلويزيون و سينما توسعه يافتند، باعث شدند سبك و تكنيك روزنامه نگاري تغيير پيدا كند. در حال حاضر، در عصر ارتباطات مجازي، جاي رسانه هاي نوشتاري تنگ نمي شود، ولي حتماً زبان و سبك آنها تغييرمي يابد. اما وقتي بتوانيم آسيبهاي توسعه نيافتگي را كم كنيم، شاهد چارچوب رقابتي ايده آل تري در بين رسانه ها خواهيم بود. توسعه ناموزون، نامتوازن و ناهمزمان هر كدام چه به صورت برنامه ريزي شده و چه برنامه ريزي نشده، مي تواند ساخت اجتماعي، فرهنگي و سياسي را به هم بزند، از جمله در حوزه رسانه ها و مطبوعات. اين كم رنگ شدن نقش مطبوعات نيست، اين بي توجهي در برنامه ريزي توسعه است كه مي تواند به مطبوعات آسيب برساند.